تنها امید زندگیم لیلیاتنها امید زندگیم لیلیا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

lilia my little angel

بدون عنوان

سلام عزیزم دختر نازم خیلی بانمک شدی خیلی کلی دل همرو میبری یکی از کارای جدیدت اینه که تا می گم دست نمیزنه انگشت اشارتو می گیری جلوی صورتت و به چپ و راست تکون میدی یعنی نه دومیش اینکه اهنگ بعد از نسترن فرشید امین رو می خونی به این صورت :اهنگشو با حرف م با فتحه پشت هم می خونی م م م م ممممممممممم عشق من دیگه پاهای کوچولوت قوی شدن کم کم فکر کنم میخوای بدون کمک وایسی هر جا که میریم به همه بوس میدی به هیچی دست نمیزنی کلی دلبری می کنی از بس خوش اخلاقی زندگی من با تو معنی میگیره 14 مرداد تولد بابا متین بود 28 مردادم تولد خودم بودم نتونستم بیام اینجا بنویسم الانم بابا متین رفته دبی واسه کارای اقامتش...
31 مرداد 1391

یه دنیا حرف...........

سلام عزیزم یکم دلم پره....چند شب پیش توی نینی سایت یکی از بچه ها نوشته بود که پسر 4 ساله دختر عمش وقتی مامانش داشته نماز می خونده به برق دست زده و در جا خشک شده................. وای خیلی وحشتناکهی  خدا به مامانیش صبر بده.از اون موقع داغونم میترسم میترسم همش می گم نکنهههههههههههههههههه وای اصلا نمیتونم حتی تصورشم بکنم تمام سرم پر از نکنه شده البته از روزی که بع دنیا اومدی این نکنه ها با منه من دیگه خورشید سابق نیستم من حالا یه مامانم یه مامانه نگران از صبح که بیدار میشی همش فکرم اینه خوب چی بدم بخوره که مقوی باشه بدشم نیاد پا میشم یه چیزی درست می کنم توام بعضی وقتا می خوری بعضی وقتا لب نمیزنی ...
5 مرداد 1391

بلاخره فرشته دندونی اومد

بلاخره فرشته اومد و بقیه دندون کوچولوهای لیلیا خانوم اورد 2 تا دندونای بالا نیش زده بقیه هم جاهاش سفید شده مامان جون مبارک باشه البته خیلی اذیت میشی چند شبه 2 تایی با هم بیداریم تا چراغارو خاموش می کنم میای می چسبی به من تا خوابت ببره شیطون خوب دلبری کردی توی این چند وقته واسه مامان عصی ها جای عمه مریم خالی کارای جدید می کنی لبای خوشگلتو با دستمال پاک می کنی البته بعد از غذا  عاشقه اهنگ بعد از نسترن فرشید امینی کلی باهاش  نای نای می کنی هر چی رو زمین باشه بر میداری میدی وای هر چیم میخوای بدی دستتو دراز می کنی لپتو میندازی روی شونت و لباتو غنچه می کنی تا از دستت بگیرن میری جلو اینه ...
2 مرداد 1391

برای اولین بار ایستادی

دقیقا شب تولدت دستای کوچولوتو گرفتی به لبه تخت و پارکت و وایسادی وای کلی ذوق کردم از اون شب تا الان صبحا وایمیستی توی تختت و منو صدا میزنی تا بیدار شم ممممماااااااااااااااااااااااااا مااااااااااااااااااااااااااااا الهی فدات بشم من کوچولو دیگه همش لبه مبلارو می گیری و وایمیستی جالبه یکم که وایمیستی پاهات خسته میشن و میلرزن ولی بازم ادامه میدی تو موش کوچولوی خودمی دااااللللییییییییی   ...
2 مرداد 1391
1